“پرستش بهار” اثر استراوینسکی به عنوان یک نشانه
مقدمه
“پرستش بهار” اثر ایگور استراوینسکی که در سال ۱۹۱۳ خلق شد، یک اثر موسیقایی و رقصی باله است که موسیقی مدرن غربی را دگرگون کرد. از اولین اجرای آن در تئاتر شانزلیزه در پاریس، این اثر تحولی بنیادین در فرمهای هنری ایجاد کرد و شوکی در میان مخاطبان به وجود آورد. این ترکیب جسورانه که ریتمهای پیچیده، هارمونیهای بدصدا و تکنیکهای نوآورانه ارکسترال را در هم میآمیزد، قراردادهای زمان خود را به چالش کشید و عصر جدیدی در تاریخ موسیقی بنیان نهاد.
این اثر در بستر جنبشهای هنری پرشور پاریس، جایی که جنبشهای مدرنیستی مانند کوبیسم و سوررئالیسم در اوج بودند، خلق شد. استراوینسکی با همکاری واسلاو نینجینسکی و سرگئی دیاگیلف، اثری خلق کرد که از سنتهای فولکلور روسیه الهام گرفته و در عین حال عناصر معاصر را نیز در خود جای داده است.
“پرستش بهار” همچنین به دلیل استفاده قابل توجه از تکرار و بد صدایی شناخته میشود که به ایجاد فضایی پرتنش و وحشیانه کمک میکنتد. این عناصر تکرارشونده و بد صدا که در سراسر اثر حضور دارند، فرصتی را برای بررسی مضامین روانشناختی فرویدی و لاکانی تنش و آرامش فراهم میکنند. تکرارهای مکرر موتیفهای بد صدا، میتواند بازتابی از اجبار به تکرار(Compulsion de repetition) مرتبط با آسیبهای روانی باشد، جایی که فرآیند رهاسازی و کاهش تنش از اهمیت بالایی برخوردار است.
با وجود واکنش اولیه متفاوت مخاطبان، “پرستش بهار” به سرعت به عنوان یک اثر پیشرو شناخته شد و به یکی از آثار برجسته مدرنیته تبدیل گردید. ضبطهای متعدد این اثر که توسط پژوهشگرانی مانند فیلیپ لالیت مورد مطالعه قرار گرفتهاند، اهمیت استانداردسازی تمپوی قطعه را پس از مرگ استراوینسکی نشان میدهند وهمچنین نسخهای یکپارچهتر از این اثر را در جامعه موسیقی تثبیت کردهاند.
تاریخچه “پرستش بهار”
“پرستش بهار” اثر ایگور استراوینسکی که در سال ۱۹۱۳ خلق شد، همچنان به عنوان یک اثر موسیقایی و رقص باله ایی نمادین شناخته میشود که موسیقی مدرن غربی را دگرگون کرد. تأثیر این اثر بیش از یک قرن است که احساس میشود، زیرا توانست راههای هنری جدیدی را باز کند و هنجارهای زمان خود را به چالش بکشد. تأثیر آن بر موسیقی معاصر و گستره فرهنگی آن انکارناپذیر است.
استراوینسکی”پرستش بهار” را در بستر جنبشهای پیشرو هنری و شور فرهنگی ویژه ی پاریس، خلق کرد؛ جایی که در اوایل قرن بیستم مرکز جنبشهای هنری رادیکال بود. استراوینسکی با همکاری واسلاو نینجینسکی، طراح رقص، و سرگئی دیاگیلف، تهیهکننده بالههای روس، اثری تجربی خلق کرد که فراتر از فرمهای هنری سنتی بود.
ریشههای این اثر در سنتهای فولکلور روسیه نهفته است، اما استراوینسکی توانست آنها را با عناصر مدرن مانند ریتمهای پیچیده و هارمونیهای بدصدا ترکیب کند. منشأ “پرستش بهار” به رویایی بازمیگردد که استراوینسکی هنگام کار بر روی اثر “پرنده آتشین” در سنپترزبورگ داشت. این رویا، که در خاطراتش توصیف شده است، او را به تصور یک مراسم مذهبی پاگان هدایت کرد که در آن دختری جوان تا سرحد مرگ میرقصد. استراوینسکی از این رویا الهام گرفت و آن را به یک اثر موسیقایی استثنایی تبدیل کرد.
استراوینسکی همچنین تحت تأثیر اشعاری از سرگئی میتروفانوویچ گورودتسکی از مجموعهاش به نام “یار” قرار داشت. او اشعار “بهار (صومعه)” و “آواز شبنم (شلاقزنها)” را به ترتیب در اواخر ۱۹۰۷ و اوایل ۱۹۰۸ به شکل موسیقی در آورد. احتمال میرود که استراوینسکی کل مجموعه را خوانده بود قبل از اینکه این دو شعر را برای ساخت آهنگ انتخاب کند. در میان اشعار این مجموعه، “یاریلا” به یک مراسم پاگان اشاره دارد که در آن دختری جوان قربانی میشود تا خدای بهار را آرام کند. این مضامین به عنوان عناصر کلیدی رویای استراوینسکی برای “پرستش بهار” قابل شناسایی ست.
لارنس مورتون در مقالهاش با عنوان “پاورقیهایی برای مطالعات استراوینسکی” ادعا میکند که احتمالا شعر “یاریلا” برای چندین سال در ناخودآگاه استراوینسکی باقی مانده بود، تا اینکه تحت تأثیر محرکهایی دوباره به سطح خوداگاه او بازگشت. این ارتباط بین رویاها و خلاقیت استراوینسکی نشان میدهد که چگونه آهنگساز مواد خام را به یک اثر هنری استثنایی تبدیل میکرد.
“پرستش بهار” در ۲۹ مه ۱۹۱۳ در تئاتر شانزلیزه در پاریس به اجرا درآمد. رقصهای تهاجمی نینجینسکی همراه با موسیقی بد صدای استراوینسکی، مخاطبان را شوکه کرد و واکنشهای متلاطمی را برانگیخت. با این حال، علیرغم استقبال نه چندان خوب اولیه، این اثر به سرعت به عنوان یک اثر پیشرو شناخته شد و به یکی از سنگبناهای تاریخ موسیقی تبدیل گردید.
امروزه، “پرستش بهار” به عنوان یکی از آثار برجسته موسیقی مدرن شناخته میشود که تأثیر آن فراتر از موسیقی کلاسیک، بسیاری از حوزههای هنر معاصر را نیز در برمیگیرد. این اثر گواهی بر خلاقیت جسورانه استراوینسکی و تعهد او به نوآوری هنری است .
در بررسی پیشه رو، تأثیر ماندگار این اثر منحصر به فرد بر موسیقی معاصر را تحلیل خواهیم کرد و بررسی میکنیم که چگونه این اثر بر نسلهای آینده موسیقیدانان، آهنگسازان و رهبران ارکستر تأثیر گذاشته است. به عنوان یک “بنای فرهنگی”، اثر “پرستش بهار” همچنان الهامبخش هنرمندان است و راه را برای تجربیات جدید و فرمهای نوین بیان در هنر معاصر باز میکند.
تکرار و بد صدایی
“پرستش بهار” اثری است که به دلیل استفاده جسورانه از تکرار و بد صدایی متمایز میشود. این عناصر در سراسر اثر حضور دارند و به ایجاد فضایی پرتنش، متعارض و وحشیانه کمک میکنند که به اثر قدرت عاطفی و دراماتیک منحصر به فردی میبخشد.
نقدها براین موسیقی استراوینسکی متنوع هستند و رویکردهای متضاد او را برجسته میکنند. آدورنو در کتاب خود با عنوان “فلسفه موسیقی مدرن” (۱۹۷۳) به گرایشهای نئوکلاسیک استراوینسکی و استفاده او از ساختارهای مکانیکی و تکرارشونده اشاره میکند. آدورنو معتقد است که موسیقی استراوینسکی اغلب فاقد عمق عاطفی است و بیش از حد بر موتیفها و الگوهای تکرارشونده تکیه میکند، که این امر حس بیتفاوتی نسبت به بیان انسانی را القا میکند. این دیدگاه با تحسین کنستانت لمبرت از قدرت خام استراوینسکی در تضاد است، که آن را گسستی از زیباییشناسی ظریف و لطیف موسیقی پیشین میداند..
لمبرت قدرت ابتدایی ریتمهای استراوینسکی را میستاید که به ایجاد حس بربریت و وحشیگری در اثر کمک میکنند. با این حال، او همچنین نسبت به استفاده از بدصدایی و تغییرات ناگهانی هارمونی در موسیقی استراوینسکی ابراز تردید میکند واعتقاد دارد که این تغییرات ناگهانی دنبال کردن موسیقی را دشوار میکنند.
در اینجا اما به دیدگاه دیگری از آرنولد ویتال میپردازیم. او مدلی را بررسی میکند که “مفهوم تعارض را ارائه میدهد و از طریق تسلط بر تعارض، مفهوم قواعد را فراهم میکند”. ویتال استدلال میکند که اگر به جداول مجموعههای فورته، تلفیق اکتاتونیک-دیاتونیک پیتر ون دن تورن، انعطافهای دوگانه و هفتمهای افزوده ریچارد تاروسکین، صدای تونیک بد صدای روی ترویس یا آکوردهای “کاملاً نامرتبط” کاتز نگاه بیندازیم، آنچه بیش از همه اهمیت پیدا میکند وجود و تسلط بد صدایی هاست. به عنوان تصویری از وحشیگری انسانی، قدرت تراژیک “پرستش بهار” دقیقاً به آزادی بیان تعارض از طریق مستقیمترین و مؤثرترین ابزارها وابسته است، “موسیقی در رابطه با یک سادهسازی اساسی که در آن ریتم بر ارتفاع صوت غلبه میکند” (نگاه کنید به بوله ۱۹۵۳/۱۹۶۸)
علاوه بر این، در تدوین “نظریه تولیدی موسیقی تونال”، فرد لردال و ری جکندوف تأیید میکنند که در غیاب یک سلسله مراتب واضح از ارتفاع صوت (زیرایی)، تعارضات و تعاملات بین سطوح مختلف تحلیل در شناخت شنونده، بیشتر به تحلیل ریتمیک وابسته است. به عبارت دیگر، هرچه رویدادهای ساختاری مرتبط با زیرایی کمتر اهمیت داشته باشند، ساختارهای ریتمیک اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
ویتال استدلال میکند که بد صدایی های غالب در “پرستش بهار” نقش اصلی در بیان تعارض و تنش ذاتی اثر دارند. بدصدایی هایی که به صورت تکراری استفاده میشوند، قدرت تراژیک اثر را با تشدید وحشیگری انسانی به تصویر کشیده شده در باله تقویت میکند. او پیشنهاد میکند که ممکن است “قواعد” بازی تنها در صورتی کشف شوند که این بدصدایی ها به رسانه دیگری “ترجمه” شوند، جایی که میتوان آنها را بدون بار روانی کیفیت واقعیشان بررسی کرد.
طنین روانشناختی تکرار و بدصدایی
اگر در نظر بگیریم که یکی از اهداف اصلی موسیقی لذت است، از منظر روانشناسی فرویدی و لاکانی، رابطه بین تنش و آرامش در موسیقی معنادار میشود. بر اساس اقتصاد روانی فروید در کتاب “فراسوی اصل لذت”، لیبیدو یا انرژی روانی ما به دنبال تعادل و حذف محرکهای خارجی است. این پویایی به ویژه در بافت “پرستش بهار” جالب توجه است.
در تعارضات بین غریزه زندگی درخود (Ego) و میل به رضایت لیبیدو، آسیبها و فرآیندهای پیچیدهای ظهور میکنند. هر بار که رانه لیبیدو (رانه مرگ) با ego مواجه میشود، که نقش آن محافظت از بخشهای درونی و آسیبپذیرتر ذهن است، سرکوب میشود و راه دیگری برای ارضای میل خود مییابد، که این باعث کاهش تنش میشود.
بروس فینک در کتاب خود با عنوان “مقدمه بالینی بر روانکاوی لاکانی” تمایز بین رضایت و ژویسانس (Jouissance یا رانه مرگ نزد فروید) را به روشنی نشان میدهد که میتواند استفاده از تکرار و بد صدایی در”پرستش بهار”را روشن کند..
کلمه “رضایت” ممکن است بیش از حد “تمیز” یا “خالص” باشد که بتواند نوعی لذتی که علائم بیماری ایجاد میکنند را توصیف کند. همه ما افرادی را میشناسیم که دائماً از عدم رضایت در زندگی شکایت میکنند، اما هرگز به دنبال درمان نیستند. این به این دلیل است که آنها از عدم رضایت و شکایت های خود لذت میبرند، از سرزنش دیگران به خاطر عدم رضایت خود. بنابراین، برخی افراد لذت زیادی از شکنجه خود، تجربیات دردناک و غیره میبرند. [لاکان] اصطلاح دقیقی برای این نوع لذت در درد دارد: Jouissance. این اصطلاح نوعی “لرزش” را توصیف میکند که فرد ممکن است هنگام تنبیه خود، احساس کند، انجام کاری که همزمان لذتبخش و دردناک است (مانند ارگاسم جنسی)، یا انجام کاری که آنقدر دردناک است که لذتبخش میشود. بیشتر افراد منکر میشوند که از علائم بیماری خود لذت میبرند یا رضایت دارند، اما ناظر بیرونی معمولاً میتواند ببیند که آنها از علائم خود لذت میبرند، نوعی لذت که بیش از حد منحرف، “کثیف” یا “ناخالص” است تا بتوان آن را لذتبخش یا رضایتبخش نامید. اصطلاح “Jouissance” به خوبی این مفهوم لذت بردن به هر قیمتی، را در بر میگیرد.
به این شکل، میتوان گفت که تکرار یک رویداد آسیبزا، به عنوان یک نشانه و درمان آسیب (اجبار به تکرار)، در سراسر”پرستش بهار” با استفاده مکرر از بدصدایی نشان داده میشود. در اینجا، مانند بیشتر موسیقی تونال غربی، مهمترین رویدادهای ساختاری، شروع و پایان ساختاری آن هستند، که مهمترین نقاط آرامش قطعه نیز به شمار میایند، آنچنان که در پایان ساختاری اثر (کادانس نهایی “رقص مقدس”) است که تمام تنشها رها میشوند (ژویسانس).
بد صدایی در موسیقی تونال دارای تنش ذاتی است که تمایل به رها شدن دارد، و این تنها به فواصل ملودیک و هارمونیک بین نتهای مختلف مربوط نمیشود، بلکه به موقعیت آنها در ساختارهای متریک و گروهی نیز مرتبط است. همانطور که قبلاً بحث کردیم، در غیاب یک سلسله مراتب واضح از زیرایی صداها، اهمیت ریتم به طور قابل توجهی افزایش مییابد، که در اینجا به معنای این تکرارهای رویدادهای بدصدا کمک میکند.
مهم است که تأکید کنیم ما ادعا نمیکنیم که به لایههای عمیق ناخودآگاه آهنگساز یا شنونده دسترسی داریم؛ ما صرفاً این واقعیت را تأیید میکنیم که فرآیندهای تنش و آرامش در اقتصاد روانی در اینجا به صورت ایجاد و رهاسازی موقت و دائمی تنش بین بد صدایی و آرامش بازتولید میشوند.
با بازگشت به دو دیدگاه ذکر شده قبلی، میتوان گفت که اگر آدورنو به درستی این تکرارهای نامتعارف را به عنوان یک عنصر اساسی این موسیقی مورد توجه قرار داده است، اما نقش برجسته و اساسی آن در روان را در نظر نگرفته است. در مورد لمبرت، او ریتم و زیرایی صداها را به عنوان دو عامل متفاوت و مستقل در نظر میگیرد، اما ما با نظر لردال و جکندوف موافقیم و آنها را به عنوان دو دسته متفاوت میبینیم که مانند رویدادهای زیرایی، در سطوح مختلف به هم مرتبط هستند. ما معتقدیم که نقش بد صدایی در این اثر، نمایش مستقیم و کوتاهترین راه ممکن برای ایجاد تنشهای آسیبزا است، که تنها در انتهای اثرآزاد میشوند. جالب است که چهارنت آخرباس، که کادانس کامل در ر مینور را تشکیل میدهند، شامل نتهای ر، می، لا و ر هستند، که میتوان آنها را به عنوان “Dead” (مرگ) در انگلیسی خواند.
“پرستش بهار” به عنوان یک بنای یادبود
“پرستش بهار” نقطه عطفی در تاریخ موسیقی غربی بود و به عنوان یک بنای یادبود مدرنیته تثبیت شد. اولین اجرای آن در تئاتر شانزلیزه در پاریس، گسستی با قراردادهای زمان خود بود، هم از نظر موسیقی و هم از نظر رقص پیشرو. در نتیجه، “پرستش بهار” به موضوعی جذاب برای پژوهشگران تبدیل شد، هم به دلیل غنای موضوعی و هم عناصر نوآورانهاش.
فروید در اولین سخنرانی خود در ایالات متحده در سال ۱۹۰۹، مفهوم “بنای یادبود” را به عنوان شکلی از یادآوری جمعی مطرح کرد. او ادعا میکند که احساسات ما، همچون رویاهایمان که بازتابهایی از حافظه ناخودآگاه هستند، از بازگشت ناگهانی خاطرات رنج میبرند. به گفته فروید، بناهای یادبود نشانههای یادبودی از نوعی مشابه هستند، که رویای یک جامعه درباره خود و حافظه جمعیاش را نمایندگی میکنند. این بناها برای جامعه معنای خاصی دارند، زیرا در تقاطع بین بازگشت ناگهانی خاطرات و یادآوری آگاهانه قرار میگیرند. این رویکرد در “پرستش بهار” نیز بازتاب مییابد، که میتوان آن را به عنوان یک رویای موسیقایی و فرهنگی از زمان خود در نظر گرفت.
فیلیپ لالیت در سخنرانی خود در ۲۵ مارس ۲۰۲۴ در دانشگاه استراسبورگ، مطالعهای عمیق بر روی ۹۶ ضبط از نسخه ارکسترال “پرستش بهار” ارائه داد که نشان میدهد تلاشهای استراوینسکی برای استانداردسازی یک ضبط الگو در زمان حیاتش به نتیجه نرسید. تنها از دهه ۱۹۷۰، پس از مرگ استراوینسکی، رهبران ارکستر شروع به رعایت استانداردسازی تمپوها بر اساس پارتیسیون و نوشتههای استراوینسکی و همکارش رابرت کرافت کردند.
این استاندارد سازی تمپوها از این جهت اهمیت دارد که تفاوت بین حافظه فردی و جمعی اثر را کاهش میدهد. با کاهش دادن اختلافات در تفسیرها، رهبران ارکستر به ایجاد نسخه ی یکپارچهتر از اثر کمک میکنند و حافظه مشترکی از “پرستش بهار” را در جامعه موسیقی ایجاد میکنند.
بنابراین، “پرستش بهار” به عنوان یک اثر یادبود میتواند به عنوان یک رویا، یک نشانه بیماری و تلاشی از سوی جامعه برای درک و پردازش تاریخ فرهنگی و موسیقایی خود در نظر گرفته شود. در این معنا، این اثری است که با ناخودآگاه جمعی طنینانداز میشود و مضامین جهانی مانند آیین، سنت و بیان طبیعت انسان از طریق موسیقی را بررسی میکند.
وضعیت یادبودی “پرستش بهار” همچنین بر تأثیر ماندگار آن بر نسلهای بعدی موسیقیدانان و آهنگسازان استوار است. نوآوری استراوینسکی در زمینه ریتم، هارمونی و ساختار، تأثیری ماندگار بر توسعه موسیقی مدرن گذاشته است و میراث او تا به امروز ادامه دارد.
نتیجهگیری
“پرستش بهار” تجسم ذات یک بنای فرهنگی است که گواهی بر نبوغ و جسارت خالق آن، ایگور استراوینسکی، است. این اثر بازتابی از حافظه جمعی دورهای است که جنبشهای هنری نوآورانه در اوج بودند و مرزهای سنت را برای کشف امکانات جدید گسترش میدادند. این قطعه همچنان الهامبخش است و آینده موسیقی غربی را شکل میدهد.
“پرستش بهار” تنها یک نقطه عطف در تاریخ موسیقی نیست، بلکه منبع الهامی برای هنر در تمام اشکال آن است. استفاده نوآورانه آن از بد صدایی و تکرار، راه را برای اکتشافات پیشروتر در موسیقی معاصر باز کرده است. تأثیر آن نه تنها در ترکیب موسیقایی، بلکه در حوزه رقص، هنرهای تجسمی و حتی ادبیات نیز مشهود است. طنین آن با جریانهای روانشناختی زمان خود، مانند نظریههای فرویدی، به این اثر عمق و ارتباطی فراتر از زمان میبخشد. در مجموع، “پرستش بهار” نمادی قدرتمند از خلاقیت انسانی و چراغ راهی است که نسلهای هنرمندان را به سوی راههای جدید بیان هدایت میکند.
“یاریلا” اثر سرگئی میتروفانوویچ
آنها زیر چادر سبز جمع شده بودند،
جایی که تنه درختی کمرنگ و عریان سفید میشد،
جایی که تنه درخت لیندن کمرنگ سفید میشد،
نزدیک درخت لیندن، نزدیک درخت لیندن جوان،
تنه درخت لیندن،
سفید و عریان.
جلوی آنها، ژولیده، لاغر، با موهای سفید،
جادوگر قدم برمیدارد، به قدمت رونهایش؛
او بیش از دو هزار ماه زندگی کرده است،
و تبری که دفن کرده بود.
بر روی دریاچههای دور، او ظاهر میشد
مدتها پیش.
این به او تعلق دارد: اولین ضربه
به تنه.
و دو کاهنه در بهار دهم زندگیشان
پیرزنها را میآورند. در چشمانشان
وحشت جای گرفته است. مانند تنه، بدنهای جوانشان درخشان است.
رنگ پریدگیشان
فقط مال اوست، درخت لیندن جوان و نازک.
یکی را گرفته، دیگری را هدایت کرده،
تا به تنه، با خشونت متحد شده،
عروسی سفید.
و تبر بلند شد وسوت کشید—
و هیچ فریادی بلند نشد
سپس خاموش شد.
به این ترتیب اولین ضربه به تنه وارد شد.
دیگران به دنبال آن آمدند، دیگران بلند کردند
تبر خونین گذشته را،
آن تبر با تیغه چخماق تیز:
یک بار گوشت،
دو بار درخت
با نیرو شکافته شد.
و تنه به سرعت سرخ شد،
و چهرهای به خود گرفت.
ببین، این بریدگی یک بینی است،
این یکی—یک چشم.
یک بار گوشت،
دو بار تنه—
تا زمانی که همه چیز روی سطح قرمز شود
و سبز به زرشکی عمیق تبدیل شود.
بر روی زمین
در لکههای قرمز
خدایی جدید وجود دارد.
نویسنده : امید مزرعه