جف فوستر (Jeff Foster) در سال 1980 میلادی در لندن متولد شد. او در رشتهی اخترفیزیک در دانشگاه کمبریج تحصیل کرد. در همین سالها آنقدر غرق در احساس نومیدی و تنهایی بود که سرانجام به بیماری فیزیکی مبتلا شد و در پی آن به شکست شخصیتی بعد از فارغالتحصیلی گرفتار شد. او متقاعد شده بود که مرگش نزدیک است؛ سپس به نزد والدینش بازگشت و یک سال در زمینهی معنوی مطالعهی شدید کرد و در جستوجوی رهایی از افسردگی برآمد. سرانجام در سال 2006 یعنی در سن 26 سالگی، «حس جدایی» در او از بین رفت و به بیداری معنوی دست یافت. او هم اکنون یکی از جوانترین استادان معنوی روزگار ماست.
داستان بیداری از زبان خودش به این قرار است:
در یک غروب سرد پاییزی در آکسفورد قدم میزدم. هوا رو به تاریکی بود. خودم را با کتی تازه و گرم پوشانده بودم. ناگهان و بدون هیچ اعلان قبلی، «جستوجوی چیزی بیشتر» در من از بین رفت و همراه با آن، احساس جدایی و تنهایی نیز رخت بربست.
همراه با مرگ جدایی، من هر آن چیزی بودم که آنجا بود: من آسمان تاریک بودم؛ آن مرد میانسالی بودم که در خیابان راه میرفت؛ آن پیرزن کوچک بودم که لنگلنگان با بارانیاش از آنجا میگذشت. من قطرههای بارانی بودم که بر سرم میریخت، (اگرچه آن، سرِ من نبود، من صاحب و مالک آن نبودم اما آن به گونهای انکارناپذیر آنجا بود؛ بنابراین آن را «سرِ من» نامیدن به اندازهی هر چیز دیگری، خوب است).
مجلهی واتکینز هر ساله فهرستی تهیه میکند و صد نفر از مؤثرترین افراد معنوی جهان را معرفی میکند. سالهای متمادی جف فوستر نیز در این فهرست قرار داشته است و همین امر نشان از قدرت بیان و شیواییِ کلامش دارد.
این کتاب، یعنی کتاب عمیقترین پذیرش بدون اغراق یکی از شاهکارهای او و باید بگویم یکی از شاهکارهای معنوی جهان است.
اگر سالها مسیرهای معنوی را دنبال کردهاید و به نتیجهی مورد نظر دست نیافتهاید، اگر با وجود خواندن کتابهای بسیار، هنوز رشدی در خود نمیبینید یا خود را گاهی نگران و پر از تنش مییابید، اگر تعالیم استادان معنوی بسیاری را تحقیق و کاوش کردهاید و رهنمودهای آنها را به کار بستهاید ولی هنوز اتفاقی نیفتاده است یا اگر به دنبال انجام مراقبه و تمرینهای معنوی، حس خوبی داشتهاید اما آن حس پس از مدتی فروکش کرده و ناپدید شده است، این کتاب برای شماست.
جف فوستر در این کتاب با بیانی شیوا و جادویی نشان میدهد که شما اینک و اینجا در عمیقترین پذیرش قرار دارید و همهی موجهای اقیانوس زندگی، چه خوب و چه بد، در فضایی که شمایید، پیشاپیش پذیرفته شدهاند.
من اینجا نیستم تا به شما یاد بدهم چگونه شخصی بیدار یا روشنضمیر شوید یا چگونه تمرینات معنوی انجام دهید تا وارد حالتهای معنوی شوید. همۀ حالات و تجارب، حتی زیباترینشان میآیند و میروند. آنها ممکن است زیبا و بسیار دلپذیر باشند، اما زمانمند هستند و بنابراین میآیند و میروند.
این کتاب در مورد آن چیزی است که نمیآید و نمیرود. به امکانی اشاره میکند که از تلاشهای شما برای بیدار شدن و جستوجویتان برای روشنضمیری و تجاربتان از حالات سرور، صلح، شادی، سکوت و… فراتر میرود، امکانی که درست به مرکز کسی که شما واقعاً هستید ـ ورای کسی که فکر میکنید هستید ـ میرسد. به ذات بیکلام ورای صورتهای این جهان اشاره میکند، ذاتی که در تحلیل نهایی، از صورتهایی که ظاهر میشوند جدا نیست. این چیزی است که احساس میکنم معنای راستین کلمۀ «نادوگانگی» است.
زمان لازم نیست تا آنچه باشی که پیشاپیش هستی؛ اما ظاهراً زمان لازم است تا آنچه را که نیستی تشخیص دهی. مادامیکه کلمات نیازند، این کتاب در رؤیای فردیتتان با شما دیدار میکند، تا چیزی را به شما یادآوری کند که همیشه میدانستهاید.
و آنگاه که دیگر کلمات نیاز نیستند، خب آن موقع است که ماجراجویی واقعاً شروع میشود.
با عشقی از جانب خودت.